محل تبلیغات شما



چرا با ما اینکار رو میکنین آخه ؟؟؟؟

دو هفته ی پیش بود که یکی دو تا خونه ی خوشگل پسندیدیم که خوب نشد . هفته ی پیش هیچ کدوم رو نپسندیدیم . این هفته باز دو تا پسندیدیم که یکیش خیلی خوشگل بود و ملوس و نورگیر و همه چی . اون یکی هم خیلی خوب بود فقط چون دورتا دورش باغچه و درخت و اینا داشت به اندازه ی اولی روشن نبود ( حتی درخت شاتوت هم داشت !!!که منو تا خاطرات سالهای خیلی دور ِ شاتوت خوری روی پشت بود خونه ی دختر دایی بابام میبرد) . بعد از مدتها هردو مون - ما و آقای پدر- همزمان و به یک شدت از یه خونه خوشمون اومد و من میخواستم قیمت پیشنهادیمونو بدم که یه ایمیل رسید از طرف اون خونه ی قبلی دو هفته ی پیش . که به دلایلی فروشش کنسل شده و یارو میپرسید هنوزم مایل هستیم برای خرید . 

از نظر طراحی داخلی ، حفتشون قشنگن . این جدیده 17 سال ساخته . دست یه پیرمرد و پیرزن گوگولی هم بوده . یعنی تر و تمیز و باغچه کاری و گل کاری و نمای خونه عین یه بهشت کوچولو 

خونه ی قدیمی تر ، هم زیر بناش بزرگتره هم حیاطش تقریبا سیصد متر بزرگتره . یعنی بعد ها حتی میشه یه خونه ی کوچولو اونوزر حیاط بسازیم و اجاره ش بدیم .  هفت سال ساخته و باغچه ماغچه هم نداره . یعنی کل حیاط پشت و جلوی ساختمون یه دست چمنه . 

چرا ما رو دودل میکنین آخه ؟ ما الان چه گلی به سرمون بگیریم !!!؟؟؟

البته فردا میریم یه بار دیگه خونه اولیه رو ببینیم و چند روزی منتظر شیم ببینیم چی میشه ، فروشنده قیمتمون رو قبول میکنه یا نه . 

خونه خریدن تو ایران راحت تر بود به نظرم .


شنبه از ساعت ده تا دو تقریبا ده تا خونه دیدیم و دست آخر قرار شد برای دو تاش آفر قیمت پیشنهادیمونو بدم . یکیش که گفت ما افر بالاتر از شما داریم منم گفتم به سلامت ، ما پولمون تا همینجا میرسه ! دومی رو اشتباها ده هزرا دلار بیشتر از اون چیزی که مد نظرمون بود قیمت دادم و فروشنده هم ذوق مرگ فورا قبول کرد و آژانس مسکن زنگ زد که اسم و آدرس وکیلتون رو بدین برای قرارداد ! البته حتی همون قیمت هم برای خونه بد نیست . ولی پشیمونیم ازینه که با این سرعت در قبول کردن پیشنهاد ، اگه ده تا پایین تر هم میگفتم قبول میکردن قطعا ! . خلاصه به آقا گفتم چیکار کردم و فرمودم خودت یه جور درستش کن قیمتو بیار پایین !!

خونه ش قشنگه البته . 5 سال ساخته و نورگیر و . تنها مشکلش دو تا درخت بلنننننننند تو حیاطه که من نمیدونم چرا میترسم ازشون . شایدم به نظرم زیادی بلند اومدن و دارم فکر میکنم اگه یهو صاعقه بزنه و این درخت از وسط نصف بشه و بیفته رو سقف خونه چی میشه ؟؟!! قطع یا جابجایی درخت هم که وامصیبتاست . دنگ و فنگ مجوز گرفتن از شهرداری و حفظ محیط زیست و که اگه درخته مختص خود خود استرالیا باشه اصلا اجازه ی قطع نمیددن - مگر اینکه خطر مرگ برا کسی داشته باشه - بعد دردسر وقت گرفتن و قیمت گرفتن و چونه زدن برای قطعش. نمیدونم . شایدم زیدی حساس شدم و ضرری هم نداشته باشه . 

تا ببینیم چی پیش میاد .


قشنگ نیست آیا ، که ساعت دو و نیم بعد از ظهر باشه و تو پاشی بری تو آشپزخونه که چایِ یک ساعت بعد از ناهارت رو درست کنی ، بعدش همینجور لیوان چایی بدست وایستی کنار پنجره و در کنار اینکه از خیلی چیزها خوشحالی هزار و یک فکر ِ با ربط و بی ربط هم بشکن ن بریزن وسط گود ِ ذهنت ، و یهو ببینی یه خرگوش سفید و قهوه ای ِ با مزه از زیر نرده ی محوطه - از شرکت همسایه- بیاد شرکت شما ، و وایسته رو پاهاش و دماغشو چین بده و - شاید- هوا رو بو کنه ، و تو حالت به طرفه العینی هزار درجه بهتر بشه .

حتی با اینکه یک ثانیه بعدش ، ورِ عاقل تر ِ ذهنت یادت بیندازه که سرکار خانوم جایی که خرگوش هست ، مار هم هست ، موش هم هست ، پسوم هم هست ، و خیلی چیزهای دیگه .

حتی با اینکه دو ثانیه بعدش ، همون ور ِ پرافاده یادت بیندازه که خرگوشو ببین ، این یعنی چی ؟ یعنی بهار شده ، اون یعنی چی ؟ یعنی این پرنده سیاه سفیدا - اسمشون یادم نیس- دیوونه شده ن و از چپ و راست ممکنه بهت حمله کنن و مواظب خودت و چشم و چارت و کل هیکل فرفرک باش و یادت باشه کش های سر برقی برقی نبندی سرش و لباساش رنگ جیغ نباشن و حتی اگه خواست پنج دقیقه بره تو حیاط کلاه سرش بذاره و .

در هر حال دیدن خرگوش خیلی قشنگ بود !


چند روز پیش با فرفروک رفته بودیم خرید . تو ترولی خرید نشسته بود و آتیش می سوزوند . یه هو برگشت سمت یه خانوم میانسال و با ذوق گفت : " مامان بزرگ" . فرفروک مادربزرگ پدریش رو هیچوقت ندیده ، مادربزرگ مادریش رو هم وقتی خیلی بچه بود . بهش میگم مامان جان خانوم که مامان بزرگ شما نیستن . خانومه لبخند زد و گفت اشکالی نداره ، بالاخره مامان بزرگ که هستم . این خوشگله هم مثل نوه ی خودم

 

تازه تازه از سر و سامون دادن اولیه به خونه فارغ شدیم و تو فکر گلکاری حیاط و " برا سالن چه گلی بخرم " و ازین چیزام که تو آگهی یکی از سایتهای محلی خرید و فروش آگهی گل حسن یوسف دیدم . " حسن یوسف" برای من یعنی بچگی ، یعنی خونه ی مادربزرگ ، یعنی هره ی پای پنجره ، یعنی گلدونهای دور حوض ، یعنی . وای . یعنی یکعالمه چیزهای قشنگ . به خانومی که آگهی داده بود پیام دادم که میشه برا من چند تا قلمه نگهداره که آخر هفته برم بگیرم ازش؟ خونه شون از محل کارم سه ربع فاصله داره و طول هفته نمیرسم برم تا اونجا . بعدم بهش گفتم که این گلا برای من نوستالژی خونه ی مادربزرگمه و خیلی خیلی میخوامشون !!! امروز دیدم پیام داده که آخر هفته ممکنه بره سیدنی ولی یه قسمت رو دست نخورده برای من نگه میداره تا هروقتی که بتونم برم و قلمه بگیرم . گفت خودشون هم این خونه رو از خانوم پیری خریدن و این گلا توش بوده . گفت امروز سه نفر رفتن و ازش قلمه گرفتن و هر سه نفر - مرد و زن - گفتن این گلا تو خونه ی مادربزرگشون بوده ! 

 

مادربزرگها ، همه جای دنیا شبیه همن . هرکسی هم که میگه غرب و شرق عاطفه ندارن و خونواده سرشون نمیشه و زر مفت میزنه . 

کاش دنیا رو میدادن دست مادربزرگها . چه بهشتی میشد روی کره ی زمین : پر از دستهای تپل و مهربون ، پر از " بخور مادر بذار جون بگیری" ، پر از قصه های سر شب ، پر از لباس گرم پوشوندنای زورکی ، پر از غذاهای چرب و چیلی ، پر از قابلمه های همیشه پر و " دستم به کم نمیره" ، پر از

کاش دنیا رو میدادن دست مادربزرگها، اونوقت شاید هیچ کس نه گشنگی میکشید نه تو سرما میموند نه غصه میخورد . 

هیچ فرقی نمیکنه کجایی باشند . 

مادربزرگهای همه جای دنیا شبیه همن .


این جمله چقدر آشناست علی الخصوص تو این روزها و ماههای اخیر چقدر زیاد شنیدیمش. اونقدر که با شنیدن مجددش ناراحت نمیشیم ، عصبانی میشیم ( و حتما بعدش باید هرچه فریاد داریم بر سر آمریکا بکشیم ) 

همینجا تو همین وبلاگ هم بعضی ها مشابهش رو گفتن : شما که ایران نیستین حق ندارین راجع بهش حرف بزنین ( که البته منظور در واقع اینه : " حق ندارین حرفی بزنین که ما خوشمون نیاد") 

مهم نیست . حرف این مجری با شعور هم مهم نیست . به نظرم حتی اهمیت اینقدر باز پخش تو فضای مجازی رو هم نداره . مگه اینها رو نمیشناسیم ؟ مگه نمیدونم دنیاشون به دو رنگ سیاه و سفید تقسیم شده و آدمها به دو دسته ی " آدمهای خوب مثل ما " و " آدمهای بد ، هرکسی غیر از ما"  . 

واقعیت اینه که :

حق آب و خاک ، از اجدادمون به ما میرسه . و " هیچ کس" نمیتونه این حق رو سلب کنه . حتی اگه همه ی دوربینهای دنیا و همه تریبونهای دنیا و همه ی همه چی دنیا رو داشته باشه . حالا هرچقدر که میخوان گلو پاره کنند . 

چه خوششون بیاد ، چه خوششون نیاد ، چه مدل زندگی مارو بپسندن ، چه نپسندن ، چه ما تو اون خاک زندگی بکنیم ، چه نکنیم ، چه مرگ بر . بگیم ، چه نگیم ؛ . همینه که هست . و همه ی این هشتاد و خورده ای میلیون به یک اندازه از اون کشور سهم دارن . این عزیزانی هم که اینقدر ادعای خدایی و الهی بودن دارن و دنیا و مافیها براشون به اندازه ی بال پشه نمی ارزه ، اگه از همجواری با امثال ما اینقدر مورمورشون میشه ، اون خاک عزیز رو ول کنن و برن جایی که سالهاست پول بیت المال رو توش خرج میکنن . 

 ما هستیم . 

ما درست به اندازه ی اون ها هستیم و خواهیم بود . اگه دلشون نمیخواد برن جایی که سبک زندگیشون بهشون نزدیک تره ، پس بهتره یاد بگیرن با ما مدارا کنن . ما که نشسته بودیم داشتیم ماستمونو میخوردیم و حتی سعی کرده بودیم فراموش کنیم که :

" ما، هم دنیا را آباد می‌کنیم و هم آخرت را"

" دلخوش نباشید که مسکن فقط می‌سازیم، آب و برق را مجانی می‌کنیم برای طبقه مستمند، اتوبوس را مجانی می‌کنیم برای طبقه مستمند، دلخوش به این مقدار نباشید"

"ما علاوه بر اینکه زندگی مادی شما را می‌خواهیم مرفه بشود، زندگی معنوی شما را هم می‌خواهیم مرفه باشد" 

 

ما که داشتیم زور میزدیم همه چیز رو فراموش کنیم ، خودتون گند میزنید به همه چی . 

 


شهریور 59 بود که عراق به ایران حمله کرد . رویایی که صدام حسین از سالها پیش داشت و چون در زمان قبل از انقلاب ، ایران به نوعی به پلیس خاورمیانه تبدیل شده بود و قذرت نظامیش خیلی بیشتر از عراق بود تلاشهای قبلیش بی ثمر مونده بود . اگر دوست داشتین میتونین در مورد عراق که میخواست سهم بیشتری از اروند رود داشته باشه و ایران اجازه نداده بود و بقیه ی ماجراها بخونین . 

سال 59، ما تازه انقلاب کرده بودیم . خیلی از سران ارتش به علت یا بهانه ی وفاداری به نظام قبلی یا مجبور به ترک کشور شدن یا کشته شدن . قراردادهایی که برای خرید تسلیحات و تجهیزات نظامی داشتیم معلق شد . کشور دچار درگیریهای پراکنده بین گروهها و احزاب داخلی بود که هرکدوم سهم خودشون رو از انقلاب میخواستن . تو همون بیدفاعی عراق به کشور ما جمله ی نظامی کرد . با نیت تصرف ایران . 

البته که باید دفاع میکردیم . و البته که باید کشورهای دیگه هم به دفاع از ما جلوی عراق رو میگرفتند . اواخر قرن بیستم ، لشکرکشی به منظور تصرف یه کشور دیگه خیلی مسخره به نظر میاد . ما شروع به دفاع کردیم . ولی کشورهای دیگه خیلی هوای ما رو نداشتند . یکی از علتهاش ( قبل از اینکه حمله کنید ، یک بار دیگه هم بخونید - یکی از علتهاش ) شاید تنفری بود که ما نسبت به بیشتر کشورهای دنیا و تقریبا همه ی کشورهای غیر مسلمان ابراز میکردیم . شعارهای نه شرقی نه غربی که قرار بود به معنای تلاش ما برای استقلال باشه به مرگ بر آمریکا و مرگ بر شوروی و مرگ بر اسرائیل تبدیل شده بود . ( آمریکا حتی از پذیرفتن شاه مخلوع در خاک خودش هم امتناع کرد و دومین و آخرین شاه پهلوی راهی مصر شد . یعنی آمریکا لااقل در ظاهر هنوز شمشیری برای ما تیز نکرده بود . نه تا وقتی که ما از دیوار سفارتش بالا رفتیم و کارکنان سفارتخونه رو که میبایست مصوونیت ی داشته باشن گروگان گرفتیم ). 

فرض رو بر این میذارم که همه ی ما ، لااقل همه ی ماهایی که چند روزه داریم به پر و پای همدیگه میپیچیم ، تاریخ رو خوندیم . خیلی بیطرفانه . لااقل تاریخ معاصر . اگر نه همین راه دور ، لااقل خاطرات مدون یاران انقلاب رو حتما خوندیم . 

عراق شروع به پیشروی کرد و ما مشغول دفاع شدیم . ارتش طبیعتا نیروی کافی نداشت و غافلگیر هم شده بودیم . نیروهای مردمی جلو اومدن ( میتونین باور نکنید ولی من و امثال من هم در خونواده مون شهید داریم ، جانباز داریم ، رزمنده هایی که سالها و ماهها حضور در جبهه داشتند داریم ) . از افتخاراتمون اینه که بچه های سیزده چهارده ساله روی مین میخوابیدن تا راه رو برای بقیه باز کنند . هرکس هرکاری که میتونست انجام داد تا بالاخره شهرهای اشغال شده رو پس گرفتیم . بعد چی شد؟ نقش ما و عراق عوض شد . ما شدیم مهاجم و غاصب . عراق مشغول دفاع شد . اینجا بود که کشورهای دیگه یه تی خوردند و گفتند خیلی خب . جنگ دیگه بسه بیاین اشتی کنین . میتونستیم تمومش کنیم . میتونستیم غرامت همه ی خرابی های به وجود اومده رو از عراق بگیریم . میتونستیم به عنوان جنایتکار های حنگی محاکمه شون کنیم . ولی یه هو سرمون پر از باد شد و گفتیم نه . نتیجه ش شد نزدیک شش سال جنگ اضافی بی حاصل . چرا بی حاصل ؟ چون آخر کار هر کسی برگشت سر حای اولش سر همون مرزهای قبلی . به علاوه ی شش سال خرابی و کشته ی بیشتر . منهای هرنوع غرامتی . به علاوه ی نتایج بمباران شیمیایی . 


آقا یه مدرک لازم داشت برای برنامه ای که در پیش است . و تو این دوران کرونا ، بیشتر دوره ها و کلاسها آنلاین برقرار میشن . این شد که وقت گرفتن برای سه شنبه و قرارشد منم مرخصی بگیرم بمونم خونه کمکش کنم - این کلاس که خیلی راحته . من برا چی باید کمک کنم ؟ . چی میشه مگه ؟ آقا جوادم داده پسرش انجام داده براش . -تو ام یا ببر بده پسر آقا جواد انجام بده برات یا صب کن فرفرک یه دهسالی بزرگ تر بشه . . حالا یه خواهش کردما
و اما داستان سیدنی و و اینکه چرا ما دلمون با این شهر معروف صاف نشد که نشد که نشد!!! تا اینجای قصه گفتم که ما یه بعد از ظهر رسیدیم سیدنی و دو نفر از آَشناهای دختر دایی و پسرداییم اومده بود استقبال . توی مسیر فرودگاه تا خونه شون اونقدر خسته بودم که حتی نای از پنجره نگاه کردنم نداشتم . تنها چیزی که ازون شب یادم مونده این بود که با خودم فکر میکردم چقدر همه ی خیابونا خلوته ! ازونجایی که دوست مدکور هم تازه ماشین گرفته بود زیاد به آدرسا وارد نبودن و حتی با جی پی

تبلیغات

محل تبلیغات شما

آخرین ارسال ها

آخرین جستجو ها

مجموعه باباکوهی تابلو برق , تابلو کنترل فرمان , plc