محل تبلیغات شما
و اما داستان سیدنی و و اینکه چرا ما دلمون با این شهر معروف صاف نشد که نشد که نشد!!! تا اینجای قصه گفتم که ما یه بعد از ظهر رسیدیم سیدنی و دو نفر از آَشناهای دختر دایی و پسرداییم اومده بود استقبال . توی مسیر فرودگاه تا خونه شون اونقدر خسته بودم که حتی نای از پنجره نگاه کردنم نداشتم . تنها چیزی که ازون شب یادم مونده این بود که با خودم فکر میکردم چقدر همه ی خیابونا خلوته ! ازونجایی که دوست مدکور هم تازه ماشین گرفته بود زیاد به آدرسا وارد نبودن و حتی با جی پی

احوالات دنبال خونه گردی-5

احوالات دنبال خونه گردی - 4

علیرغم خیلی چیزها

نشد ,سیدنی ,داستان ,فکر ,میکردم ,ی ,که نشد ,سیدنی و ,نشد که ,که با ,بود که

مشخصات

تبلیغات

محل تبلیغات شما

آخرین ارسال ها

برترین جستجو ها

آخرین جستجو ها